کد مطلب:28529 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:129
2284.نهایة الأرب: چهره های سرشناس، نزد عایشه آمدند. یكی از آنها قَعقاع بن عمرو بود كه نزد او آمد و سلام كرد. عایشه گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم كه بیست سال پیش از این، مُرده بودم.[2]. 2285.فتح الباری- به نقل از محمّد بن قیس-: جنگ جمل به یاد عایشه آمد و گفت: هنوز مردم از جنگ جملْ سخن می گویند؟ گفتند: آری. گفت: دوست داشتم در خانه می نشستم- چنان كه دیگران نشستند- و این برای من دوست داشتنی تر بود از این كه از پیامبر خدا ده فرزند می داشتم و تمامی آنان، مانند عبد الرحمان بن حارث بن هشام بودند.[3]. 2286.المستدرك علی الصحیحین- به نقل از عایشه-: دوست داشتم در سوگ ده فرزند مانند حارث بن هشام می نشستم و به همراه پسر زبیر، این راه را نمی پیمودم.[4]. 2287.الطبقات الكبری- به نقل از عمارة بن عُمَیر-: كسی برایم روایت كرد كه شنیده بود وقتی عایشه آیه «وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِكُنَّ؛[5] و در خانه هایتان بنشینید» را تلاوت می كرد، چندان می گریست كه روسری اش خیس می شد.[6]. 2288.تاریخ بغداد- به نقل از عُروه-: هیچ گاه عایشه حضور در جنگ جمل را به یاد نمی آورْد، مگر آن كه می گریست تا آن جا كه روسری اش خیس می شد و می گفت: ای كاش از یاد رفته بودم و فراموش شده بودم[7] [8]. ! 2289.المناقب- به نقل از ابو عتیق-: عایشه گفت: هر زمان پسر عمر [ از این جا ]گذر می كند، او را به من نشان دهید. وقتی گذر كرد، به عایشه گفته شد: این، فرزند عمر است. عایشه گفت: ای ابو عبد الرحمان! چه چیزی جلویِ تو را گرفت كه مرا از رفتن [ به جنگ با علی] باز بداری؟ ابو عبد الرحمان گفت: دیدم مردی بر [ فكر و كار] تو مسلّط شده است كه یقین داشتم با او مخالفت نمی كنی (مقصودش عبد اللَّه بن زبیر بود). عایشه گفت: بدان كه اگر تو مرا باز می داشتی، دست به شورش نمی زدم.[9].
2283.الكامل فی التاریخ- به نقل از عایشه، پس از جنگ جمل-: به خدا سوگند، دوست داشتم بیست سال پیش از این روز، مُرده بودم.[1].